من گم شده ام ...
جایی میان بهت و رنج ...
من گم شده ام ...
مثل یک کودک بی حواس ...
و درد من دیگر
از هراس بیراهه ها نیست ...
که هر راهی آخر ...
به جایی ختم میشود ...
میان بهت و دلتنگی ...
انگار دست یک آشنا را رها کرده ام ...
و غریب مانده ام ...
و حالا میترسم ...
از پیدا شدن ...
از گرفتن دستان یک غریبه ...
جایی ...
میان بهت و غربت ...
No comments:
Post a Comment