Thursday, December 8, 2011

رفته ای ...


همین که نباشی ...
یعنی رفته ای ...
آسمان و ریسمان بافتن هم ندارد ...
تو اگر بافتن بلد بودی ...
بند دلم پاره نمی شد ...
تو اگر بافتن می دانستی ...
" من و تو " نمی پوسید ...
" من و تو " ...
این همه گرهء کور نداشت ...

صحرای کربلا


راه دور میروی رفیق ...
همه جا میشود مرثیه شنید ...
همه جا میشود بهانه پیدا کرد ...
همه جا میشود اشک ریخت ...
باور کن ... کفر نیست ...
گریه کردن برای این خاک زیر و رو شده ...
یک نفر که نه ... یک قبیله انسان مرده است ...
گریه هم دارد ...        
پدرها ... دادهایشان را کشیده اند ...
کسی به دادشان نرسید ...
مادرها ... دردهایشان را کشیده اند ...
کسی به درمانشان نرسید ...
چقدر کودک ...
 چقدر خنجر ... چقدر گلوله ... چقدر بی کسی
نامش زمین است این صحرای کربلا ...
گریه کن ...
برای آنها که نیستند ... آسمان امن است ...
برای خاکی ها هم
 گاهی ... ایمان بیاور ...
باورکن ...
 که کفر نیست