Sunday, January 29, 2012

می افتم


احساس میکنم که  می افتم ...
به یک توهم ناملموس ...
احساس میکنم که هنوز نیفتاده متلاشی شده است ...
تمام حضورم ...
آنقدر که این افتادن بهت دارد ...
 درد ندارد ...
.........................................
می افتم ...
از چشم تو ...
از عشق تو ...
م
ی
ا
ف
ت
م
.........................................
دستم اگر به جایی بند بود ...
شاید که میشد یک لحظه فکر کنم ...
چطور میشود افتاد ...
از جایی که هرگز نبوده ای ...؟

Tuesday, January 24, 2012

سادگی ...

به سادگی ...
هنوز به " یک حس " ...
به هر چه دلم میگوید ...
دل خوش کرده ام ...
به سادگی ...
هنوز یک دلبستگی ... یک حرف را...
باورمیکنم ...
درود میگویم .. به هر کس که آمد ... و رفت ...
و هی روی دلم پا گذاشت ...
و مبهوتِ نگاهم شد ...
اما حرفم را نفهمید ...
درود ... به همهء آنها که " ساده " می آیند  ...
و یک تکه از دل هرکس را بر میدارند و میبرند ...
برای روز مبادا ...
بازهم ... ساده مانده ام ...
قصه هایم ساده است ...
حرفهایم ساده است ...
شعرهایم ساده است ...
سادگی هایم را  دست کم گرفتند ...
و ندانستند ... سادگی هایم عجیب عمیق است ...
باز هم این دلم رهایم نمیکند ...
خط خطی نمیشود ...
یک چیزی مرا از درون پاک میکند ...
حتی همین حالا ...
که  زنی شده ام در آستانهء از هم پاشیدگی ...
چیزی مرا ...
به یک عشق نا ملموس و نیامده وصل میکند ...
یک چیزی ... که مرا از هیاهوی تلخ نبودنِ این همه آدمک ...
به مرزِ هیــــــچ نمیرساند ...
یک چیزی مثل سادگی ...
مثل همین لحظهء پر اشک ...
چیزی مثل من ...
که همیشه ... تنها مانده ام ...
و باور کرده ام ...
و ساده مانده ام ...

Saturday, January 21, 2012

لال ...


باورم نمیشود ...
 در بهتِ این دلتنگ نــــشدن هایت مانده ام ...
دلم خوش است که هستی ...
حالا با من نیستی ... نباش ...
نبودنهایت ... هیـــــــچ چیز ...
از قداستِ این عشقی که به من نـــــداده ای ...
کم نمیکند ...
زمین و زمان را هم به هم ندوز ...
دهانم را که دوخته ای ...
همین حالا که ...
 هنوز "نرفته"...
دیگر ...
 نیستی ...
و من لال شده ام انگار ...
بس نیست ؟ ...

من فرشته ها را باور دارم


من فرشته ها را باور دارم ...
وقتی ... مردی زیر گوش های کر من ...
کنار خیابان ... ناله میزند ...
و باز هم ... به فردا ... نگاه میکند ...
و به روزی می اندیشد ...
که شاید مثل این روزها نباشد ...
و هیچ پدری ... ناله های کودکش را نشنود ...
من فرشته ها را باور دارم ...
وقتی زنی ... کنار چشم های کور من ...
پایین همین پنجره ..
 نای ایستادن ندارد ...
و باز هم ... دلش ...
 برای کودک در خانه مانده اش
 ضعف می رود ...
همین جا که من بی دردسر ... به دنیا و مردمانش ...
هی غر میزنم ...
وهی کاغذ سیاه میکنم ...
و انگار دردهای بی دردی ام چاره ندارد ...
من فرشته ها را باوردارم ...
...................................................................
وقتی کودکی ... همین جا ... نزدیک خواب زدگی هایم ...
نمی خوابد ... نمی خوابد ...
چرا که ... در انتظار پدر است ...
که از خیابان برگردد ...
 و دستمزد ناله هایش را بیاورد ...
نمی خوابد ...
چرا که  در انتظار مادر است ...
که بلند شود ... بیاید ... دست خالی ...
روی همین زمین سرد ...
کنار کودک آشفته اش ضعف کند ...
من ... چاره ای ندارم ...
جز اینکه ...
فرشته ها را باور داشته باشم ...
……………………………………………………..
امشب مردی ... زیر پنجرهء کسی میمیرد ...
امشب زنی ... زیر گوش بی کسی هایش  مینالد ...
امشب کودکی ... دور از چشم همه ... می گرید ...
و من دلم خوش است ...
که به جای آدم ها ...
فرشته ها را ...
باور کرده ام ...

من فرشته ها را باور دارم


من فرشته ها را باور دارم ...
وقتی ... مردی زیر گوش های کر من ...
کنار خیابان ... ناله میزند ...
و باز هم ... به فردا ... نگاه میکند ...
و به روزی می اندیشد ...
که شاید مثل این روزها نباشد ...
و هیچ پدری ... ناله های کودکش را نشنود ...
من فرشته ها را باور دارم ...
وقتی زنی ... کنار چشم های کور من ...
پایین همین پنجره ..
 نای ایستادن ندارد ...
و باز هم ... دلش ...
 برای کودک در خانه مانده اش
 ضعف می رود ...
همین جا که من بی دردسر ... به دنیا و مردمانش ...
هی غر میزنم ...
وهی کاغذ سیاه میکنم ...
و انگار دردهای بی دردی ام چاره ندارد ...
من فرشته ها را باوردارم ...
...................................................................
وقتی کودکی ... همین جا ... نزدیک خواب زدگی هایم ...
نمی خوابد ... نمی خوابد ...
چرا که ... در انتظار پدر است ...
که از خیابان برگردد ...
 و دستمزد ناله هایش را بیاورد ...
نمی خوابد ...
چرا که  در انتظار مادر است ...
که بلند شود ... بیاید ... دست خالی ...
روی همین زمین سرد ...
کنار کودک آشفته اش ضعف کند ...
من ... چاره ای ندارم ...
جز اینکه ...
فرشته ها را باور داشته باشم ...
……………………………………………………..
امشب مردی ... زیر پنجرهء کسی میمیرد ...
امشب زنی ... زیر گوش بی کسی هایش  مینالد ...
امشب کودکی ... دور از چشم همه ... می گرید ...
و من دلم خوش است ...
که به جای آدم ها ...
فرشته ها را ...
باور کرده ام ...