Friday, July 6, 2012

دیوانگان شهر


تمام دیوانگان این شهر
عاشقانی بودند
که یک روز
دری به رویشان باز شد
تا کسی را
از دنیایشان
بیرون بکشد

تمام دیوانگان این شهر
خواب زدگانی بودند
که یک شب
رویای بی هنگام عشق دیدند
و کابوس تنها مردن خود را
گردن بیداری انداختند

منِ تنهای بی جان
هنوز هم ...
در آرزوی دری مانده ام
که تو بکوبی اش
برای آمدن ...
و خوابی
که در آغوش تو باشد
و از پشت کابوس هایم
به تمامِ دیوانگانِ این شهر
درود می فرستم ...

No comments:

Post a Comment