چقدر آدم زیاد بود
انگار
هیــــــــچ کس
چیزی نمی شنید
و کسی چیزی نمی گفت
فکر می کردم
به حنجرهء خراشیدهء تفنگ ها
انگار
هیــــــــچ کس
چیزی نمی شنید
و کسی چیزی نمی گفت
فکر می کردم
به حنجرهء خراشیدهء تفنگ ها
صدای نخراشیدهء گلوله ها ...
و خون بالا می آوردم
حرفهایم را
می شنیدم که تفنگ ها
به من میخندند
شلیک می شدم
با بغض هایم
و نمی دانستم
چرا از تفنگ ها کمترم
چرا
بغضم
صدا ندارد
مثل گلوله ها ...
و کسی را نمی کُشد
مگر من چقدر بی صدا مرده ام
که
کسی
صدای مرگم را نشنیده است
آخرش نفهمیدم
چرا کسی چیزی نمی شنید
و کسی هیــــــــــچ نمی گفت
و چرا آنقـــــــــــدَر
آدم زیاد بود
و خون بالا می آوردم
حرفهایم را
می شنیدم که تفنگ ها
به من میخندند
شلیک می شدم
با بغض هایم
و نمی دانستم
چرا از تفنگ ها کمترم
چرا
بغضم
صدا ندارد
مثل گلوله ها ...
و کسی را نمی کُشد
مگر من چقدر بی صدا مرده ام
که
کسی
صدای مرگم را نشنیده است
آخرش نفهمیدم
چرا کسی چیزی نمی شنید
و کسی هیــــــــــچ نمی گفت
و چرا آنقـــــــــــدَر
آدم زیاد بود
No comments:
Post a Comment