Wednesday, August 8, 2012

بی صدا


چقدر آدم زیاد بود
انگار
هیــــــــچ کس
چیزی نمی شنید
و کسی چیزی نمی گفت


فکر می کردم
به حنجرهء خراشیدهء تفنگ ها
صدای نخراشیدهء گلوله ها ...
و خون بالا می آوردم
حرفهایم را

می شنیدم که تفنگ ها
به من میخندند

شلیک می شدم
با بغض هایم
و نمی دانستم
چرا از تفنگ ها کمترم

چرا
بغضم
صدا ندارد
مثل گلوله ها ...
و کسی را نمی کُشد

مگر من چقدر بی صدا مرده ام
که
کسی
صدای مرگم را نشنیده است

آخرش نفهمیدم
چرا کسی چیزی نمی شنید
و کسی هیــــــــــچ نمی گفت
و چرا آنقـــــــــــدَر
آدم زیاد بود

No comments:

Post a Comment