Friday, September 7, 2012

محو


از رنگ رفته ام
مثل عکس کودکی هایم

خاک خورده ام
مثل جانماز کنج خانه
که دیگر
قرار نیست
کسی را به خدا نزدیک تر کند
محو شده ام
مثل بزکِ زن های عزادار
و فکر می کنم
لحظهء مردنم را
خودم
نقش خواهم زد ...
.
.
.

مرا آویزان می کنند

از ریسمانِ بلندِ اندوهم
و نگفته هایم
مثل دندان لقی سمج
در دهانم
تکان می خورد

حالا ...

تا فرصتی هست
می روم سراغ خیالم
و فکر می کنم
روزی برسد
که عشق خواهم داشت ...

من از رنگ رفته ام

از " رو " نرفته ام

No comments:

Post a Comment