Sunday, January 6, 2013

اهلی

من گریخته ام
سالها
از تفنگ ها
گریخته ام از انعکاس قدم ها
که بوی مرگ می آورند ...

هنوز هم می گریزم
کمی دیر است شاید
نفس که ندارم
و تو ... با شکوه و تملک
در چشم های من زل میزنی
دلم میخواهد لنگ بزنم ... آرام شوم
شکــــــــــــــــار شوم

به من که می رسی
فرمانروای مطلق ِ جنگل !
گلویم را بفشار
صدایی نمانده
در بغض های شلیک نشدهء حنجره ام

برای یکی شدن ...
چشم در چشمت می گذارم
و تمـــــــــــــام میشوم

این بیشه های سراسر وحشت
تو را با ابهت
پر از عطشِ داشتن
به دنبال من انداخت
و مرا بی ترس
اینگونه
آرام ... اهلـــــــــی
در آغوش تو ... ؟

قانون جنگل
اگر این است
قانون بدی نیست

No comments:

Post a Comment