Tuesday, April 30, 2013

معجزه



فقط می تواند
معجزه باشد
به نبودنت عادت کردن
یک روز ...
که خدا نیاورد

حتی معجزه ای

بزرگتر از
به آمدنت زنده شدن
آن روز   
که فقط !
خدا
 می توانست آورده باشد

Friday, April 26, 2013

برادر


برادرم!
قدمهایت را بردار
روی چشمانم بگذار


پوتین هایت
کمی ...
روی قلبم
سنگینی می کند

Tuesday, April 16, 2013

ما جا مانده ایم


تو در چشم های من
جا مانده ای
من در دست های تو
و دست های تو
ای کاش
در اندام عشقی دور و محو

جا نمانده باشند

آدم ها همیشه
خودشان را جا می گذارند
در لحظه ای که مرده اند
یا حتی
زمانی که
" کمی " زندگی کرده اند

فکر می کنم
اگر
به خاطرم زندگی کنی
تا ابد
برای تو بمیرم

و چه کسی
قرار است
ثابت کند
من و تو
پشت سرِ یک مشت " چشم بد"
یا یک عمر تنهایی
جا نمانده ایم ...؟

Wednesday, April 3, 2013

یک لحظه





زیستن کنار تو ...
وقتی خدا
زمین و زمان را
به هم دوخته است

مردن حتی ...
وقتی که تو باشی

خوشبختی شاید همین است !
یک نفس
در چشم های تو
وقتی که به من دوخته ای

و دیگر چه فرق می کند
قبل از تو
من
چقدر زندگی نکرده ام
چقـــــدر مرده ام