Saturday, May 11, 2013

خانه



خانه ات گرم است

و دست های تو گرم    

دیوارهای خانه  سنگی اند

و چه کسی می گوید

از سنگ ها صدا در نمی آید

وقتی هزار بار شنیده ام

دوستم داری

کنج همین دیوار ...



 پنجرهء کوچک خانه

همیشه باز است

و اتفاق خوب بودنت

وقتی نگاهم می کنی

همان جا می افتد

روی چشم های من

.

.

.

که همیشه بازند


تا ماتم مرگ نیفتد

حتی

به همان اندازهء کوتاه

روی نگاهم

و این ذوقِ گنگ

که دلم را می لرزاند

با هزار آینه انگار

هرگز

تمام نمی شود



این خانه منم شاید

 با دیوارهای سنگی

 پنجره ای رو به غروب

و گیجی هزار تصویر

که دل باخته ام

به صاحبم

No comments:

Post a Comment