Friday, July 26, 2013

حضرت علی




دردی ست در این دل که در این دیدهء تر نیست
ایـــن جامهء خـــونین به تنش رخت سفر نیست

بر خــــاک نشاندند ســـر و پیکر ســـرخش
از ضجه چه سود است ولی کار دگر نیست

این قصه چه تــــلخ است که ناحق بدرانند
حق مـرد و صد افسوس که این قصه به سر نیست


شــــاید هــــمه در عرش خدا اشک فشانند
این شب که چه تار است و در آن هیچ سحــر نیست

Sunday, July 21, 2013

مرده ام ...



 یخ بسته ام
نه مثل این شهر ماتم زده
 که شاید
 امیدی باشد برای گرم شدنش
مثل اینکه مرده باشم
و دیگر
 هیچ کس
 به دیدنم نمی آید

خاک گرفته ام
نه مثل  پنجره ای
 که  شاید
 دستی
 غبارش را بگیرد
مثل اینکه
 با خاک
در آمیخته ام
و دیگر هیچ کس
مرا به خاطر نمی آورد
مرده ام
و تو هم انگار
 مرا فراموش کرده ای 

خاک شده ام
و انگار تازه فهمیده ام
که چرا میگویند
خاک سرد است
من ...
در دلت خاک شده ام
 تو         
 مرا فراموش کرده ای
و من چنان مرده ام 
که انگار
هرگز
" نبوده ام " ...

Thursday, July 11, 2013

بر باد

آویزانم 
به بند دلت 
مرا جمع کن
تا بر باد نرفته ام