تمام شعرها متعلق به من : ماندانا طورانی است لطفا از سر بی مهری دلنوشته هایم را به حــراج نــــگذارید
Wednesday, December 10, 2014
Saturday, November 15, 2014
Wednesday, October 29, 2014
Sunday, September 28, 2014
Thursday, September 18, 2014
پاییز
مرداد ندارد
اين پاييز
تو را كه دارد
هنوز
تو باش
چشم هايت را ورق بزن
فصل ها عوض شوند
پيك را
در دست هاي مردانه ات
بچرخان
هوا تازه شود
نگاهم كن
شايد
جايي در من
تعطيلي اتفاق بيفتد
سالنامه ء من
به طرز غريبي
از احوال تو
شكل مي گيرد
حالا شنيده ام
كه باد مي آيد
چندي ست
در استكان خالي تو !
لابد
پاييز است ديگر ...
اين پاييز
تو را كه دارد
هنوز
تو باش
چشم هايت را ورق بزن
فصل ها عوض شوند
پيك را
در دست هاي مردانه ات
بچرخان
هوا تازه شود
نگاهم كن
شايد
جايي در من
تعطيلي اتفاق بيفتد
سالنامه ء من
به طرز غريبي
از احوال تو
شكل مي گيرد
حالا شنيده ام
كه باد مي آيد
چندي ست
در استكان خالي تو !
لابد
پاييز است ديگر ...
Thursday, September 4, 2014
Wednesday, September 3, 2014
Sunday, August 24, 2014
Tuesday, August 19, 2014
خراب شده
من
با خودم
با عشق
دسته جمعي
خودكشي مي كنيم
ديوارها با من حرف مي زنند
تو با من
من با سكوت
لب هايم را دوخته است
اين خرابه
با سوزن هایی
که آدمها " باید"
اما نزدند به خودشان
دست هايم قطع مي شوند
مي افتند كنار تنم
اين دست ها
حتما مال مرگ بودند
وگرنه دستي كه تو را سمت من نَكشد
كه نمي كِشد
فــــــقط مرا مي كُشد
چقدر غريبه ام
خيابان /با کوچه
با شهر / شعر
من / تو
با منِ بي تو در اين خيابان
منِ بي تو در اين شهر
اين شعر
چقدر سيل باريدم و گل گرفتم
در خودم
من بارها
بی دست
بی عشق
بدون تو
تنهاي تنها
خودكشي كرده ام
و اين " خراب شده "
مرا هر شب
رأس ساعت بي تويي
به خيابان حواله مي دهد
Tuesday, July 29, 2014
Monday, July 14, 2014
اسطوره
آماده ام زندگي كنم
يا بميرم
تنها اگر
تو فرمان دهي
حالا بيا
كنار سرزميني
كه فتح كرده اي
آرام بگير
تب جنگ گرفته اي
و شهر تسليم است
دست و پاي عشق را
بسته اند
و دنيا از چهار گوشهء زخمي
آويزان است
سپيد بختي
در شام آخرهاي زيادي
با مردمان دلداده
خداحافظي كرده ست
ديوانه نيستند اينها
كه سر خود را به باد داده اند
به نام عشق !
هيچ كس نمي فهمد
صبحدم روز بعد
آن چه
براي هميشه رفت
دل من بود
و از چهار چوب دنيا
آن كه مرا
به زمين آورد
دست هاي تو
و اين
عادت بد تاريخ است
كه اسطوره ها را
زودتر فراموش مي كند
وگرنه داستان تو را بايد
قرن ها تكرار كنند
سرداري كه مرا
بي جنگ
بي شمشير
تنها با دست هايش
فتح كرده بود
يا بميرم
تنها اگر
تو فرمان دهي
حالا بيا
كنار سرزميني
كه فتح كرده اي
آرام بگير
تب جنگ گرفته اي
و شهر تسليم است
دست و پاي عشق را
بسته اند
و دنيا از چهار گوشهء زخمي
آويزان است
سپيد بختي
در شام آخرهاي زيادي
با مردمان دلداده
خداحافظي كرده ست
ديوانه نيستند اينها
كه سر خود را به باد داده اند
به نام عشق !
هيچ كس نمي فهمد
صبحدم روز بعد
آن چه
براي هميشه رفت
دل من بود
و از چهار چوب دنيا
آن كه مرا
به زمين آورد
دست هاي تو
و اين
عادت بد تاريخ است
كه اسطوره ها را
زودتر فراموش مي كند
وگرنه داستان تو را بايد
قرن ها تكرار كنند
سرداري كه مرا
بي جنگ
بي شمشير
تنها با دست هايش
فتح كرده بود
Monday, July 7, 2014
بزرگترها
بزرگتر ها
شلوغش مي كنند
او را نمي شناسم
به او كه مي رسند
به من " مي رسند "
من اما هيچ وقت
به عشق نمي رسم
صورتم را بند مي اندازند
من چنگ به بند دلم
گل انداخته ام
و چقدر سرخي به من آمده است
آنقدر كه تا سالها
صورتم را با سيلي
زيبا نگه داشت
مرد !
بزرگتر ها چقدر شلوغ مي كنند
قند مي سابند
مي سابند
دلم را
خودم را
اشك شور است
او مي خندد
غذا شور است
گريه مي كنم
پا جلو گذاشته اند
سفيد بخت شوم
پا در مياني مي كنند
نروم يك وقت
بختم سياه نشود
بزرگترها
ديگر برويد
بي زحمت
ميخواهم با اجازه تان
به زندگي " برسم "
مگر نمي بينيد
سر رفته است
شلوغش مي كنند
او را نمي شناسم
به او كه مي رسند
به من " مي رسند "
من اما هيچ وقت
به عشق نمي رسم
صورتم را بند مي اندازند
من چنگ به بند دلم
گل انداخته ام
و چقدر سرخي به من آمده است
آنقدر كه تا سالها
صورتم را با سيلي
زيبا نگه داشت
مرد !
بزرگتر ها چقدر شلوغ مي كنند
قند مي سابند
مي سابند
دلم را
خودم را
اشك شور است
او مي خندد
غذا شور است
گريه مي كنم
پا جلو گذاشته اند
سفيد بخت شوم
پا در مياني مي كنند
نروم يك وقت
بختم سياه نشود
بزرگترها
ديگر برويد
بي زحمت
ميخواهم با اجازه تان
به زندگي " برسم "
مگر نمي بينيد
سر رفته است
Thursday, June 26, 2014
دو سال
چاره اي نيست
جز اينكه
بخواهي دوستت داشته باشم
من
دو بار
سيصد و شصت و پنج روز
خوشبخت بوده ام
به اندازهء يك پرندهء گيج
وقت باز شدن پنجره
به قدر تنهايي هزار و سيصد و
چند ساله ام ...
باز هم دلهره ها كشيده ام
مبادا كه نباشي ...
تو از سر تنهايي
من از سر دلخوشي
فرقي هم نمي كند
تو چاره اي نداري
جز اينكه بخواهي
دوستم داشته باشي
جز اينكه
بخواهي دوستت داشته باشم
من
دو بار
سيصد و شصت و پنج روز
خوشبخت بوده ام
به اندازهء يك پرندهء گيج
وقت باز شدن پنجره
به قدر تنهايي هزار و سيصد و
چند ساله ام ...
باز هم دلهره ها كشيده ام
مبادا كه نباشي ...
تو از سر تنهايي
من از سر دلخوشي
فرقي هم نمي كند
تو چاره اي نداري
جز اينكه بخواهي
دوستم داشته باشي
Sunday, June 8, 2014
مسافر
دختري كه گوشهء دلش را
قطار كشيد و برد
هنوز هم
به مسافري فكر مي كند
كه او را از كنار ريل بلند نكرد
مسافري كه حالا
يك دست داشت
دو چمدان
و بليط بخت آزمايي اش را
كه برنده نبود
به جاي
بليط قطاربرداشته بود
كسي نفهميد
مرد كجا پياده شد
اما دخترك
از بخت بد
روي ريل ها
با دلي
كه ديگر گوشه نداشت
از زندگي
پياده شده بود
قطار كشيد و برد
هنوز هم
به مسافري فكر مي كند
كه او را از كنار ريل بلند نكرد
مسافري كه حالا
يك دست داشت
دو چمدان
و بليط بخت آزمايي اش را
كه برنده نبود
به جاي
بليط قطاربرداشته بود
كسي نفهميد
مرد كجا پياده شد
اما دخترك
از بخت بد
روي ريل ها
با دلي
كه ديگر گوشه نداشت
از زندگي
پياده شده بود
Wednesday, May 28, 2014
Wednesday, May 21, 2014
Thursday, April 24, 2014
Sunday, April 20, 2014
Friday, April 11, 2014
تقدیر
من به تقدير مشكوكم
به قصه هاي عاشقانه حتي ...
به زناني كه با يك تار مو
تو را دار مي زنند
و مرداني كه اثبات عاشقي شان
شمشير و جنگ بوده ست
تقدير گفته بود
دلم شكسته است
و نشاني از تو را
كف دست من
خط خطي نكرده بود
دروغ گفته بود
و من
همين يك بار
از خيانت كسي ذوق كرده ام
ببين
عشق را گذاشته اند كف دست من
و من بي شمشير هم مي جنگم
براي تو
مي خواهم دنيا نباشد
اما يك تار موي تو را
براي دار زدن هم
به آن نمي دهم
و اين قصه اي ست
كه تقدير آن تويي
به قصه هاي عاشقانه حتي ...
به زناني كه با يك تار مو
تو را دار مي زنند
و مرداني كه اثبات عاشقي شان
شمشير و جنگ بوده ست
تقدير گفته بود
دلم شكسته است
و نشاني از تو را
كف دست من
خط خطي نكرده بود
دروغ گفته بود
و من
همين يك بار
از خيانت كسي ذوق كرده ام
ببين
عشق را گذاشته اند كف دست من
و من بي شمشير هم مي جنگم
براي تو
مي خواهم دنيا نباشد
اما يك تار موي تو را
براي دار زدن هم
به آن نمي دهم
و اين قصه اي ست
كه تقدير آن تويي
Tuesday, April 1, 2014
Sunday, March 16, 2014
Friday, February 28, 2014
سال تحویل
بيا
گوشهء دلم را بگير
جايي پهن كن
كه بوي بهار به آن رسيده باشد
دلم سرد نيست
فقط
زمستاني ست
بي برف و يخ بندان
كه خيالت
هيچ !
به فكر كوچ نيفتد
صداي چشم هايت مي آيند
حول حالنا ...
چه خوب است كه چشم هاي تو
دعاي خير من است
عشق نو ...
تو را بر تن لحظه ها كرده ام
همين كه هستي
سرنوشت عوض مي شود
بدون تو
بعيد مي دانم
هيچ سالي
مرا تحويل بگيرد ...
گوشهء دلم را بگير
جايي پهن كن
كه بوي بهار به آن رسيده باشد
دلم سرد نيست
فقط
زمستاني ست
بي برف و يخ بندان
كه خيالت
هيچ !
به فكر كوچ نيفتد
صداي چشم هايت مي آيند
حول حالنا ...
چه خوب است كه چشم هاي تو
دعاي خير من است
عشق نو ...
تو را بر تن لحظه ها كرده ام
همين كه هستي
سرنوشت عوض مي شود
بدون تو
بعيد مي دانم
هيچ سالي
مرا تحويل بگيرد ...
Thursday, February 20, 2014
Sunday, February 9, 2014
قصه ...
ما قصه زیاد شنیده ایم
ما زیاد خوابیده ایم
و هیــــــــچ بوسه ای بیدارمان نکرد
زنان همه
مرده تر از آن بودند
که به یک بوسه
بیدار شوند
و مــــــردی شاید
آنقـــــــــدر بیدار نمانده بود
تا دلهــــــــره های یک شب زن را
حتی ...
در خواب ببیند
و مــــا هنوز منتظریم
که شب نرسیده
برای عمری آشفته خوابی
یک مشت شایعه بسازیم
و کنار قصه های خیالی
مفت مفت بمیریم
ما زیاد خوابیده ایم
و هیــــــــچ بوسه ای بیدارمان نکرد
زنان همه
مرده تر از آن بودند
که به یک بوسه
بیدار شوند
و مــــــردی شاید
آنقـــــــــدر بیدار نمانده بود
تا دلهــــــــره های یک شب زن را
حتی ...
در خواب ببیند
و مــــا هنوز منتظریم
که شب نرسیده
برای عمری آشفته خوابی
یک مشت شایعه بسازیم
و کنار قصه های خیالی
مفت مفت بمیریم
Wednesday, January 29, 2014
Monday, January 20, 2014
Subscribe to:
Posts (Atom)