Wednesday, December 10, 2014

گلوله ها

گــــلوله ها
دروغ نمی گویند
به سمت تو می آیند
تو را می شناسند
و آنجا می نشینند که باید ...
مــــــــــن
از گلوله ها کمترم
به در و دیوار تو می کوبم
به دلت نمی نشینم
و چـــــــــــقدر خالی
تـــــــــمام می شوم


گلوله ای
عشقی
که عمــــــــل نکند
هیــــــــــچ داستانی
نخواهد ساخت

Saturday, November 15, 2014

اندوه

اندوه
ديوار كهنه اي ست
بي پنجره

پنجره اي
رو به بن بست

بن بستي
بدون نام

نامي
كه من نيستم
در گلوي تو


اندوه
منم
بي پنجره
بي نام
بي تو
كه تمام ديوارهاي كهنهء دنيا
در گلويم
ترك خورده اند

Wednesday, October 29, 2014

زن ها که می جنگند

موهاي زن
خيلي بلند بود
شبيه بختش
آنقدر پيچيد
دور دست مرد
تا دست مرد
كوتاه شد

موهاي بلند زن
به عمر كوتاهش نرسيد
به داد بختش نرسيد
اما


به داد خيلي ها رسيد

جاده

جـــاده ها
بـــي بدرقه مي روند
بــــدون استقبال
بر مي گردند

تـــو
بي بدرقه هم
با استقبال
مي روي


مي روي
تا برنگردي

Sunday, September 28, 2014

تهمت

سالهاست
فهميده ام
هيچ شعري
مرا شاعر نمي كند
و هيچ غير از تويي
مرا عاشق


حالا تو هستي


من شبيه عاشق ها
مي نويسم

آن وقت
اين مردم
تهمت شاعري
به من مي زنند

Thursday, September 18, 2014

پاییز


مرداد ندارد
اين پاييز
تو را كه دارد
هنوز

تو باش

چشم هايت را ورق بزن
فصل ها عوض شوند
پيك را
در دست هاي مردانه ات
بچرخان
هوا تازه شود

نگاهم كن
شايد
جايي در من
تعطيلي اتفاق بيفتد

سالنامه ء من
به طرز غريبي
از احوال تو
شكل مي گيرد

حالا شنيده ام
كه باد مي آيد
چندي ست
در استكان خالي تو !
لابد
پاييز است ديگر ...

Thursday, September 4, 2014

مسافر


بوي چمدان مي دهي
و غربتي
شبيه آخرين راهروي فرودگاه
در نگاهت مرا مي كشد

حرفهايت

مثل تابلوي اعلام پرواز
تكليف خودش را نمي داند

مسافر بدبختي هستم
كه از مبدا تو رانده
از مقصدت مانده ام

باش
وقتي كه بايد !
آدم ها گاهي
سر همين گيجي ها
از خير رسيدن
گذشته اند
...

Wednesday, September 3, 2014

تناسخ



در من تبری هست
که مرا قطع خواهد کرد
در من درختی
كه مرده ست

تناسخ
سالهاست
در من


اثبات شده است

Sunday, August 24, 2014

کابوس



تو
وصلهء نا جوري هستي
كه به روزهايم مي دوزم
شب ها
" چهل تكه" ام را

روي سر مي كشم
و مي ميرم
هزار و چند كابوس ديگر
تمام مي شوي
زندگي ؟


Tuesday, August 19, 2014

خراب شده



من
  با خودم
 با عشق
 دسته جمعي
خودكشي مي كنيم
ديوارها با من حرف مي زنند
 تو با من
من با سكوت

لب هايم را دوخته است
 اين خرابه
 با  سوزن هایی
که آدمها " باید"
 اما نزدند به خودشان

دست هايم قطع مي شوند
 مي افتند كنار تنم
اين دست ها
حتما مال مرگ بودند
 وگرنه دستي كه تو را سمت من نَكشد
كه نمي كِشد
  فــــــقط مرا مي كُشد

چقدر غريبه ام
 خيابان /با کوچه
 با شهر / شعر
  من / تو
 با منِ بي تو در اين خيابان
 منِ بي تو در اين شهر
 اين شعر
چقدر سيل باريدم و گل گرفتم
در خودم

من بارها
بی دست
 بی عشق
 بدون تو
 تنهاي تنها
خودكشي كرده ام
و اين " خراب شده "
مرا هر شب
 رأس ساعت بي تويي
 به خيابان حواله مي دهد

خـــــالی



خيابان
از تو خالي

نيمكت ها
از من و تو

چشم آدم ها خالي



حتي
دهان من از حرف

دلم اما
_ تا دلت بخواهد _
پر است
جاي همهء
اين ها ...

Tuesday, July 29, 2014

مبتلا



بس كه عاشق است
مرا نمي بوسد
مي گويد مبتلا مي شوم

بس كه عاشق ام
باورش می کنم

كار از كار گذشته ست
من
از آنچه او خيال مي كند
حتي
خوش باورترم

Monday, July 14, 2014

اسطوره



آماده ام زندگي كنم
يا بميرم
تنها اگر
تو فرمان دهي

حالا بيا
كنار سرزميني
كه فتح كرده اي
آرام بگير
تب جنگ گرفته اي
و شهر تسليم است

دست و پاي عشق را
بسته اند
و دنيا از چهار گوشهء زخمي
آويزان است

سپيد بختي
در شام آخرهاي زيادي
با مردمان دلداده
خداحافظي كرده ست

ديوانه نيستند اينها
كه سر خود را به باد داده اند
به نام عشق !

هيچ كس نمي فهمد
صبحدم روز بعد
آن چه
براي هميشه رفت
دل من بود

و از چهار چوب دنيا
آن كه مرا
به زمين آورد
دست هاي تو

و اين
عادت بد تاريخ است
كه اسطوره ها را
زودتر فراموش مي كند

وگرنه داستان تو را بايد
قرن ها تكرار كنند
سرداري كه مرا
بي جنگ
بي شمشير
تنها با دست هايش
فتح كرده بود

Monday, July 7, 2014

بزرگترها


بزرگتر ها
شلوغش مي كنند

او را نمي شناسم
به او كه مي رسند
به من " مي رسند "
من اما هيچ وقت
به عشق نمي رسم

صورتم را بند مي اندازند
من چنگ به بند دلم
گل انداخته ام
و چقدر سرخي به من آمده است
آنقدر كه تا سالها
صورتم را با سيلي
زيبا نگه داشت
مرد !

بزرگتر ها چقدر شلوغ مي كنند
قند مي سابند
مي سابند
دلم را
خودم را

اشك شور است
او مي خندد
غذا شور است
گريه مي كنم

پا جلو گذاشته اند
سفيد بخت شوم
پا در مياني مي كنند
نروم يك وقت
بختم سياه نشود

بزرگترها
ديگر برويد
بي زحمت
ميخواهم با اجازه تان
به زندگي " برسم "
مگر نمي بينيد
سر رفته است

خواب


خواب زياد ديده ام
و بارها پريده ام
آشفته ...
" خير باشد "

سالها بعد
تعبير خوابم كه تو بودي
فهميدم
لااقل

خواب كه مي بيني
زن بودن
چيز خوبي ست

Thursday, June 26, 2014

دو سال



چاره اي نيست
جز اينكه
بخواهي دوستت داشته باشم

من
دو بار
سيصد و شصت و پنج روز
خوشبخت بوده ام
به اندازهء يك پرندهء گيج
وقت باز شدن پنجره

به قدر تنهايي هزار و سيصد و
چند ساله ام ...
باز هم دلهره ها كشيده ام
مبادا كه نباشي ...

تو از سر تنهايي
من از سر دلخوشي

فرقي هم نمي كند

تو چاره اي نداري
جز اينكه بخواهي
دوستم داشته باشي

Sunday, June 8, 2014

مسافر



دختري كه گوشهء دلش را
قطار كشيد و برد
هنوز هم
به مسافري فكر مي كند
كه او را از كنار ريل بلند نكرد
مسافري كه حالا
يك دست داشت
دو چمدان
و بليط بخت آزمايي اش را
كه برنده نبود


به جاي
بليط قطاربرداشته بود

كسي نفهميد
مرد كجا پياده شد
اما دخترك
از بخت بد
روي ريل ها
با دلي
كه ديگر گوشه نداشت
از زندگي
پياده شده بود

Wednesday, May 28, 2014

چقدر می ماند



چند قرن دلتنگي مانده به تو ؟!
چند سطر شعر
چقدر گريه
چند برگ تقويم
چند قدم تا خيابان خانه ات
خانه ام ...
چقدر نفس تا تو


اصلا
چقدر از
من
مي ماند
بعد از همهء اين ها ...؟!

Wednesday, May 21, 2014

بحران



بــــــحران
آسماني نيست , آبي تر

دغدغه اي نيست
آب خوش

يك وجب جا با


يك مشت " آدم تر"

بدبختي اينجاست
که هرجا مي روم
وقتي تو نيستي ...
آدمي مي شوم
كه آب خوش از گلوي لحظه اش
پايين نمي رود

و آسمان فقط
يك وجب است
از تصوير زميني تنگ و تاریک
كه تو را کنار من ندارد!

Thursday, April 24, 2014

تـــــصویرها


بدون تو
از نخ پوسيدهء ثانيه ها
آويزانم

از خيمه شب بازي
عقربه ها با خودم

مي ترسم

بدون من
ديگر
بي لبخند
براي هيچ تصويري
آماده نخواهي بود

ما نباشيم
چه لحظه هايي
كه ثبت نخواهند شد
بدون ما
تصويرها
به دنيا نيامده
به باد تاريخ رفته اند ...

Sunday, April 20, 2014

خسته


من از تمام مردان روزگار
خسته ترم
اما هنوز
بيش از همهء زن هاي دنيا


براي تو مي ميرم

Friday, April 11, 2014

تقدیر


من به تقدير مشكوكم
به قصه هاي عاشقانه حتي ...
به زناني كه با يك تار مو
تو را دار مي زنند
و مرداني كه اثبات عاشقي شان
شمشير و جنگ بوده ست

تقدير گفته بود
دلم شكسته است
و نشاني از تو را
كف دست من
خط خطي نكرده بود

دروغ گفته بود
و من
همين يك بار
از خيانت كسي ذوق كرده ام

ببين
عشق را گذاشته اند كف دست من
و من بي شمشير هم مي جنگم
براي تو

مي خواهم دنيا نباشد
اما يك تار موي تو را
براي دار زدن هم
به آن نمي دهم

و اين قصه اي ست
كه تقدير آن تويي

Tuesday, April 1, 2014

عــــــــــــــــــشق


عشق
چيز عجيبي ست
وقتي از من
ديكتاتوري مي سازد ، زود رنج
كه تنها تو را
انحصاري مي خواهد


از تو
نازك دلي
كه اشك مرا
تاب نمي آورد ...

عشق چيز عجيبي نيست
شايد

اما
من و تو
عجيب ...
عاشق شده ايم !

Sunday, March 16, 2014

جنگ



مـــــرد كه رفت جان بكند
زن دل كــــند
مـــــادر گيس هايش را ...

كسي نفهميد
زنجير گردنش

آنقدر محكم نــــبود


تا حضورش را
زمين گير كند

شايد برگردد
اين مرد
اما ...
قدم از قدم
بر نخواهد داشت

او كمي آن طرف تر
در حوالي جنگ و خون
پاهايش را
جا گذاشته ست

Friday, February 28, 2014

زنده ...


پریشان بود
فکر می کرد طوفان زده ست
بارها برای خودش
و کشتی های غرق شده ش
کابوس ها دیده بود

شناور در يك تسليم رام

دست و پا بزن مــــــــرد!
هنوز زنده ای
و آنها که بیرون از اینجا
عزای تو را , ادا در می آورند
ندانسته اند ...
دریا !
فقط مـــــــرده ها را
به بیرون پرت می کند

سال تحویل



بيا
گوشهء دلم را بگير
جايي پهن كن
كه بوي بهار به آن رسيده باشد

دلم سرد نيست

فقط
زمستاني ست
بي برف و يخ بندان
كه خيالت


هيچ !
به فكر كوچ نيفتد

صداي چشم هايت مي آيند
حول حالنا ...
چه خوب است كه چشم هاي تو
دعاي خير من است

عشق نو ...
تو را بر تن لحظه ها كرده ام
همين كه هستي
سرنوشت عوض مي شود

بدون تو
بعيد مي دانم
هيچ سالي
مرا تحويل بگيرد ...

Thursday, February 20, 2014

کــــــور



پشت پلك هر خيابان / مردي ست
كه رد شدن از عرض عشق
از طول درمان زخم هايش
دردناك تر است
پشت قلب هر شهر/ زني ست
كه گريهء دلواپسي هايش
خيابان هاي شهر را


خيس تر از باران كرده ست
كسي بيايد
به زن هاي عاشق بگويد
دست مردهاي شهر را بگيريد
از خيابان هاي خيس رد كنيد
"عشق " كورشان كرده ست

Sunday, February 9, 2014

قصه ...



ما قصه زیاد شنیده ایم
ما زیاد خوابیده ایم
و هیــــــــچ بوسه ای بیدارمان نکرد

زنان همه
مرده تر از آن بودند

که به یک بوسه
بیدار شوند

و مــــــردی شاید


آنقـــــــــدر بیدار نمانده بود
تا دلهــــــــره های یک شب زن را
حتی ...
در خواب ببیند

و مــــا هنوز منتظریم
که شب نرسیده
برای عمری آشفته خوابی
یک مشت شایعه بسازیم
و کنار قصه های خیالی
مفت مفت بمیریم

Wednesday, January 29, 2014

مـــــــــــستی


عاشقي ات هم
مثل زمان مستي
گرم است
مي خندد
به سلامتي بودنم
ذوق مي كند ...
و من
هر چه حرف راست عاشقانه ست را
از دهان مستي ات شنيده ام

Monday, January 20, 2014

کم حواس



تو باشي
من
قدم به قدم فدايت مي شوم
تو باشي
از لحظه هاي دلتنگي
جلو مي زنم
به تمام درهاي بسته
دهن كجي مي كنم
به بن بست ها ...
به خيابان هايي همه با يك نام ...

دوست دارم
تو باشي و من
نشاني ها را گم كنم
راه خانه را هم ندانم
تا همه بفهمند
براي من كم حواس
خانه آنجاست
كه تو باشي
تا من
قدم به قدم فدايت شوم