تلفن
فكر مي كنم
به باجهء تلفن
و دست هايم عرق كرده است
نبض يك عشق ساده
در من لگد مي زند
تو
همان اندازه
پر شوري
و شبيه روزهاي دور
ساده ...
بيتابم
به قدر لحظهء بلعيدن سكه
در گلوي سرد گوشي
و صدايي كه مي گويد
عشق
آن سمت من نشسته ست
تو همان اندازه نزديكي
من همان اندازه دلتنگم
No comments:
Post a Comment