Thursday, April 30, 2015

هزار و یک شب

هزار و يك شب حرف
در دهان من خوابيده است
هزار و يك سال
بغض كرده ام
هزار و يك قرن
كر بوده اند
حالا بيايند
دهانم را
گل بگيرند
آب از آب تكان نمي خورد

چیزی مرا
به شبی دیگر
دلخوش نمي كند

به هر رفتني كه باشد
زير بار حرفها كه نا گفته ام
زنده به گور خواهم شد

Monday, April 20, 2015

مرگ

مرگ دختري بود
مو مشكي
با چشم هاي تيره
كه وقتي غمگين بود
شبيه جان كندن مي شد

مرگ
دختري آرام و گوشه گير


شبيه من بود

Sunday, April 12, 2015

مشکوک



مشکوکم
به خودم
به نبودنت
به خدا که نخواست
ببین
چقدر می شود
تو را خواست
و چه راحت
در نبود تو
بود

قیچی

دختر شجاعي نبوده ام
هيچ وقت ...

زني كه در خانهء ما بود
بي صدا جيغ مي زد

به تنهايي عاشقي مي كرد
و من تا سالهاي بعد
ربط گريه را
با كنج كمد
كنار پنجره
حتي به بهانهء گرد و خاك
در آن خانهء بي گرد و خاك


نمي فهميدم
دلم مي خواست قيچي بردارم
تنهايي زن را كوتاه كنم
حيف كه هيچ وقت
دختر شجاعي نبوده ام

من
به موهاي بلندم
به تنهايي خودم
مادرم
و هر زني كه از كوچه رد مي شود
وابستگي دارم
و دستهايم
به كوتاه كردنشان نمي رود

اتفاق های نباید


ما
از اتفاق هاي نبايد گذشته ايم
از آخرين پيك هاي مستي
ما از شبانه هاي عشق
از بدرقهء گس سالها آشنايي
گذشته ايم
تو
آن طعم خوشي ، از پس هر جرعه
بهانه اي
براي يك
" به سلامتي " بيشتر
من هميشه
بار آخر تو ام
استكان پاييني
در مرام مستي ات
ما هميشه
از اتفاق هاي نبايد گذشته ايم
از آب ها
مرزها و مستي ها ...

ما وقتي به هم ميرسيم
كه دنيا
از ديوانگي هاي مان
سالها دور خودش
چرخيده است

یک جفت چشم


وقتي رفت
يك جفت چشم
ميان در جا مانده بود

وقتي رفت
يكي از جفت ها
جا مانده بود