تاریکی بود
اتاقی در نیمه ی شب
و من
که شبیه لباس های مانده میان کشو
له می شوم...
کسی همیشه هست
که کمد ها را با لگد می بندد
کمدها
درخت های به خانه ی سالمندان رفته اند
نمرده اند و کسی
حالشان را نمی پرسد
من گاهی درخت می شوم
همیشه در لحظه ی دیدار با تبر
من گاهی لباسی هستم
که با لگدهای کسی
در تاریکی ، تا می شوم
اتاق جای تاریکی ست
و من دستهایی دارم
که در را باز کند
چراغ را روشن!
و من دستهایی دارم
که لبانم را سرخ می کند
آینه را تمیز
که من در آینه ی بی غبار زیباترم
و در اتاقی که تاریک نیست
و درختی در من جوانه می زند
که قرار است
هرگز لگد نخورد...
ماندانا طورانی Mandana Tourani
اتاقی در نیمه ی شب
و من
که شبیه لباس های مانده میان کشو
له می شوم...
کسی همیشه هست
که کمد ها را با لگد می بندد
کمدها
درخت های به خانه ی سالمندان رفته اند
نمرده اند و کسی
حالشان را نمی پرسد
من گاهی درخت می شوم
همیشه در لحظه ی دیدار با تبر
من گاهی لباسی هستم
که با لگدهای کسی
در تاریکی ، تا می شوم
اتاق جای تاریکی ست
و من دستهایی دارم
که در را باز کند
چراغ را روشن!
و من دستهایی دارم
که لبانم را سرخ می کند
آینه را تمیز
که من در آینه ی بی غبار زیباترم
و در اتاقی که تاریک نیست
و درختی در من جوانه می زند
که قرار است
هرگز لگد نخورد...
ماندانا طورانی Mandana Tourani