خانه ات گرم است
و دست های تو گرم
دیوارهای خانه
سنگی اند
و چه کسی می گوید
از سنگ ها صدا در نمی آید
وقتی هزار بار شنیده ام
دوستم داری
کنج همین دیوار ...
پنجرهء
کوچک خانه
همیشه باز است
و اتفاق خوب بودنت
وقتی نگاهم می کنی
همان جا می افتد
روی چشم های من
.
.
.
که همیشه بازند
تا ماتم مرگ نیفتد
حتی
به همان اندازهء کوتاه
روی نگاهم
و این ذوقِ گنگ
که دلم را می لرزاند
با هزار آینه انگار
هرگز
تمام نمی شود
این خانه منم شاید
با
دیوارهای سنگی
پنجره ای
رو به غروب
و گیجی هزار تصویر
که دل باخته ام
به صاحبم