Saturday, November 2, 2013

فــــــــــرودگاه



از ســـفر می ترسم
وقتی
مقصد تو نیستی
نگاهم می کنی ...
گریه ام می گیرد
و لبخندی که می زنم

مثل تمام پروازهای راه دور
به تأخیر افتاده است

بغض بزرگی دارم
که با وسواس


در چمدان جا می دهم
فرودگــــــاه که شوخی نیست
بدون بغض
به هیـــــــچ مرز هوایی راهت نمی دهند
_ بغض هویت مسافر است انگار ! _
می پرسی : چیزی جا نگذاشته ای ؟
" مـــــــــــــن خودم را جا گذاشتم "

مسافرین محترمِ ...
"بدرقه کنندگان عزیز را هم دیگر نمی گویند "
به لحظات ویرانی تان نزدیک می شوید

لال می شوم
تمــــــــام عشق را در دست های تو می ریزم
و چمدان
نعش مــــــرا با خود می برد

No comments:

Post a Comment