من
با خودم
با عشق
دسته جمعي
خودكشي مي كنيم
ديوارها با من حرف مي زنند
تو با من
من با سكوت
لب هايم را دوخته است
اين خرابه
با سوزن هایی
که آدمها " باید"
اما نزدند به خودشان
دست هايم قطع مي شوند
مي افتند كنار تنم
اين دست ها
حتما مال مرگ بودند
وگرنه دستي كه تو را سمت من نَكشد
كه نمي كِشد
فــــــقط مرا مي كُشد
چقدر غريبه ام
خيابان /با کوچه
با شهر / شعر
من / تو
با منِ بي تو در اين خيابان
منِ بي تو در اين شهر
اين شعر
چقدر سيل باريدم و گل گرفتم
در خودم
من بارها
بی دست
بی عشق
بدون تو
تنهاي تنها
خودكشي كرده ام
و اين " خراب شده "
مرا هر شب
رأس ساعت بي تويي
به خيابان حواله مي دهد
No comments:
Post a Comment