Sunday, April 1, 2012

زنی را زیسته ام


من زنی را زیسته ام
 روی حنجرهء مردی
که سال ها
نه به عاشقانه ای
که تنها به فریاد میلرزید
من زنی را زیسته ام
که با چرخش یک "قفل"
تمام زندگی اش واژگون میشود
چرا که ...
وحشتِ وجودِ مردی را به جانش می انداخت
که نگاهش
نه به مهر
که به خشم روی صورت زن پاشیده میشد
من زنی را زیسته ام
که سرش همیشه پایین بود
نه از شرم نوازش های مردش
 از وصله های نانجیبانه اش
که " ناجور" به شب و روزش دوخته بود
من زنی را زیسته ام
که سالها پیش مرده بود
و هرگز نمیدانست
نمیفهمید
که عشق
 این نیست

No comments:

Post a Comment