از تمام آنها که برای من می مردند
یک نفربود
یک نفربود
که گمان می بردم
آمده ست
تا برای من زندگی کند
تا برای من زندگی کند
او رفت
و من دیگر نفس نمی کشم
بی آنکه مرده باشم
و هر لحظه جان می کـــــــــــنم
بی آنکه بمیرم
بی آنکه بمیرم
حالا من از قبیلهء مردگانی هستم
که با مرگ وصلت نمی کنم
چون او هم
کسی را می خواست
که برایش زندگی کند
و این عاشقانه
چه غمگــــــــینانه
قبل از آنکه رابطه باشد
یک معامله بود
No comments:
Post a Comment